کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    هوسی است در سر من که سر بشر ندارم

    من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم

    دو هزار ملک بخشد شه عشق هر زمانی

    من از او به جز جمالش طمعی دگر ندارم

    کمر و کلاه عشقش به دو کون مر مرا بس

    چه شد ار کله بیفتد چه غم ار کمر ندارم

    سحری ببرد عشقش دل خسته را به جایی

    که ز روز و شب گذشتم خبر از سحر ندارم

    سفری فتاد جان را به ولایت معانی

    که سپهر و ماه گوید که چنین سفر ندارم

    ز فراق جان من گر ز دو دیده در فشاند

    تو گمان مبر که از وی دل پرگهر ندارم

    چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد

    که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم

    بنمودمی نشانی ز جمال او ولیکن

    دو جهان به هم برآید سر شور و شر ندارم

    تبریز عهد کردم که چو شمس دین بیاید

    بنهم به شکر این سر که به غیر سر ندارم

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha