مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف م ، ن ، و
غزل شمارهٔ ۱۶۲۰: هوسی است در سر من که سر بشر ندارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هوسی است در سر من که سر بشر ندارم من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم دو هزار ملک بخشد شه عشق هر زمانی من از او به جز جمالش طمعی دگر ندارم کمر و کلاه عشقش به دو کون مر مرا بس چه شد ار کله بیفتد چه غم ار کمر ندارم سحری ببرد عشقش دل خسته را به جایی که ز روز و شب گذشتم خبر از سحر ندارم سفری فتاد جان را به ولایت معانی که سپهر و ماه گوید که چنین سفر ندارم ز فراق جان من گر ز دو دیده در فشاند تو گمان مبر که از وی دل پرگهر ندارم چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم بنمودمی نشانی ز جمال او ولیکن دو جهان به هم برآید سر شور و شر ندارم تبریز عهد کردم که چو شمس دین بیاید بنهم به شکر این سر که به غیر سر ندارم مولانا بلخی