کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    در این دم همدمی آمد خمش کن

    که او ناگفته می داند خمش کن

    ز جام باده خاموش گویا

    تو را بی‌خویش بنشاند خمش کن

    مزن تشنیع بر سلطان عشقش

    که او کس را نرنجاند خمش کن

    اگر در آینه دم را بگیری

    تو را از گفت برهاند خمش کن

    ز گردش‌های تو می داند آن کس

    که گردون را بگرداند خمش کن

    هر اندیشه که در دل دفن کردی

    یکایک بر تو برخواند خمش کن

    ز هر اندیشه مرغی آفریند

    در آن عالم بپراند خمش کن

    یکی جغد و یکی باز و یکی زاغ

    که یک یک را نمی‌ماند خمش کن

    گر آن مه را نمی‌بینی ببینی

    چو چشمت را بپیچاند خمش کن

    از این عالم و زان عالم مگو زانک

    به یک رنگیت می راند خمش کن

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha