کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    آسوده نیست خاطرم از روزگار خویش
    پیوسته در تحیرم از کار و بار خویش
    دیدم جفا و غربت آن هم غریب نیست
    حالم ببین که چون گذرد در دیار خویش
    برگشته ام ز یار و سرگشته ام کنون
    اینش جزا بود که بگردد ز یار خویش
    هر چند چرخ با من مسکین ستیزه کرد
    نومید نیستم ز در کردگار خویش
    دستم اگر نه چون کمرش در میان رود
    خون دل از دو دیده کنم در کنار خویش
    لعل تو آب حیاتست تشنه را
    آبی به لب رسان ز لب آبدار خویش
    هستم به کام دشمن و آن یار سنگ دل
    روزی نکرد یادی ازین دوستار خویش
    امّیدوار بر در وصلش نشسته ام
    رحمی کن ای نگار به امّیدوار خویش
    گویندم ای جهان ز جهانت چه حاصلست
    حاصل ندامتست کنونم ز کار خویش

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha