کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    کنی تا کی پریشان چون دل من زلف پر چین را

    نمائی چند بی سامان همی دلهای مسکین را

    به هر سوکامدی از مشک تاتار آبرو بردی

    به هم کمتر زن ای باد صبا آن زلف پرچین را

    بت شیرازی ما گر نقاب از چهره بردارد

    ز آب و رنگ بی رونق کند صورتگر چین را

    بدو گفتم الف ما را بشد چون دال از لامت

    به بالا برد نون بر چشم میم آورد پس سین را

    نموده چشم مست تو ز هر سر فتنه ای برپا

    گناهی نیستش از بند بگشا زلف مشکین را

    شنیدم گفته بودی نرخ بوسی کرده ای جانی

    من آن دادم ندانستم به مستی گفته ای این را

    نیامد چون روا کام دلش ز آن خسرو خوبان

    بلنداقبال داد آخر به تلخی جان شیرین را

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha