کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    چنان اندر کمند طره جانان گرفتارم

    که امید رهائی ره ندارد در دل زارم

    ز عشق مورخط یار ومار زلف دلدارم

    تو پنداری به گوشم رفته مور و در بغل مارم

    اگر زاهد کند از عشق روی دوست انکارم

    چه غم کو را نه انسان از دواب الارض پندارم

    کند یارم گر آزارم که دست از عشق بردارم

    سرم را گر برد از تن نخواهد بود آزارم

    چه باک اندر ره عشقش اگر سر رفت ودستارم

    ندارم دست تا دامان وصلش را به دست آرم

    چو زلف یار تا در گردن او دست در نارم

    ز غم درخون دل آغشته همچون دانه درنارم

    ز عشق روی وموی یار صبح وشام درنارم

    ز غم می سوزم ومی سازم ودم هیچ درنارم

    چه غم عشق ار نهد بر دل غمی هر دم دگر بارم

    دل من بختی مست است وپروا نیست از بارم

    نباشد چون بلند اقبال سال ومه جز این کارم

    که تخم عشق جانان را به مهر آباد دل کارم

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha