به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
بر آتش دلم آن مه ز مهر آب زده
ویا به عارض گلرنگ خودگلاب زده
چه تیغ ها که ز مژگان کشیده بر مریخ
چه طعنه ها که زطلعت برآفتاب زده
منجم آمد وگفتا نبودوقت خسوف
بگفتمش که مه من به رخ نقاب زده
عجب نگر که به رخ ساخته است زلف از مشک
عجب تر اینکه گره ها به مشک ناب زده
ز شیخ وشاب مجو دین ودل در این کشور
ز بسکه راه دل ودین ز شیخ وشاب زده
ز ما زمانه هر آن عقده ای که در دل داشت
گرفته است ودرآن زلف پر ز تاب زده
خرابه دل خود را به عالمی ندهم
که شاه خیمه در این منزل خراب زده
به من مگو ز چه باشد دلت چنین پرشور
بت ز بس نمکم بر دل کباب زده
عجب مدار به شهر ار به خواب کس نرود
که ترک چشم توبر خلق راه خواب زده
دونیمه زلف تو افتاده از یمین ویسار
چو مرحبی که بدوتیغ بو تراب زده
ز چشم مست تو مستی کندبلنداقبال
گمان عارف وعامی که اوشراب زده
ز بس بودطرب انگیز شعر او گوئی
نشسته در بر او زهره ورباب زده
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.