بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۴۱۸: بر آتش دلم آن مه ز مهر آب زده
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بر آتش دلم آن مه ز مهر آب زده ویا به عارض گلرنگ خودگلاب زده چه تیغ ها که ز مژگان کشیده بر مریخ چه طعنه ها که زطلعت برآفتاب زده منجم آمد وگفتا نبودوقت خسوف بگفتمش که مه من به رخ نقاب زده عجب نگر که به رخ ساخته است زلف از مشک عجب تر اینکه گره ها به مشک ناب زده ز شیخ وشاب مجو دین ودل در این کشور ز بسکه راه دل ودین ز شیخ وشاب زده ز ما زمانه هر آن عقده ای که در دل داشت گرفته است ودرآن زلف پر ز تاب زده خرابه دل خود را به عالمی ندهم که شاه خیمه در این منزل خراب زده به من مگو ز چه باشد دلت چنین پرشور بت ز بس نمکم بر دل کباب زده عجب مدار به شهر ار به خواب کس نرود که ترک چشم توبر خلق راه خواب زده دونیمه زلف تو افتاده از یمین ویسار چو مرحبی که بدوتیغ بو تراب زده ز چشم مست تو مستی کندبلنداقبال گمان عارف وعامی که اوشراب زده ز بس بودطرب انگیز شعر او گوئی نشسته در بر او زهره ورباب زده بلند اقبال