بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۳۱۲: چنان اندر کمند طره جانان گرفتارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چنان اندر کمند طره جانان گرفتارم که امید رهائی ره ندارد در دل زارم ز عشق مورخط یار ومار زلف دلدارم تو پنداری به گوشم رفته مور و در بغل مارم اگر زاهد کند از عشق روی دوست انکارم چه غم کو را نه انسان از دواب الارض پندارم کند یارم گر آزارم که دست از عشق بردارم سرم را گر برد از تن نخواهد بود آزارم چه باک اندر ره عشقش اگر سر رفت ودستارم ندارم دست تا دامان وصلش را به دست آرم چو زلف یار تا در گردن او دست در نارم ز غم درخون دل آغشته همچون دانه درنارم ز عشق روی وموی یار صبح وشام درنارم ز غم می سوزم ومی سازم ودم هیچ درنارم چه غم عشق ار نهد بر دل غمی هر دم دگر بارم دل من بختی مست است وپروا نیست از بارم نباشد چون بلند اقبال سال ومه جز این کارم که تخم عشق جانان را به مهر آباد دل کارم بلند اقبال