به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
بر سر ما آن نگار آورده کاری از فراق
کآتش دوزخ بود بی شک شراری از فراق
هوشم ازسر تابم از دل جانم ازتن رفته است
رفته در پیراهنم گوئی که ماری از فراق
اینکه می بینی قدم خم گشته چون ابروی دوست
نیست از پیری که هستم زیر باری از فراق
از برم تا رفت دلبر اشک چشمم می رود
از کنارم رودها از هر کناری از فراق
دود آهم گر ز گردون بگذرد نبودعجب
کآتشی دارم به جان و دل ز یاری از فراق
وصل وی بامی مگر شوید غبارش را زرخ
بر رخ هر دل که بیشیند غباری از فراق
جز بلند اقبال کوهست از تو بی آرام تر
همچو توای دل ندیدم بی قراری از فراق
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.