به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
با زلفت از بوهمسری چون مشک تاتاری کند
رخساره تاری زاین گنه در نافه اش تاری کند
گفتی به چشم مست خودتا دل ز هشیاران برد
چشم تونگذارد که کس یک لحظه هشیاری کند
من پارسایم ای پسر شوم ترسا ز بس
کز راست و ز چپ زلف تو بر دوش زناری کند
در پیش چشمت کی کند قصاب قصابی دگر
یا با وجود زلف تو عطار عطاری کند
نشنیده ای کاندر جهان باشد مکافاتی مگر
خویت چرا با ما چنین دایم دل آزاری کند
در زیر بار غم دلم چون بختی مست آمده
بختی چومست آیدکجا باک از گرانباری کند
ز آن چهر شنگرفی بود اشکم به رخ شنگرف گون
روزمرا نیلی صفت آن خط زنگاری کند
دریا شود روی زمین طوفان نوح آید پدید
ار چشم را رخصت دهم تا اشک را جاری کند
افغان بلند اقبال چندازهجر داری روز و شب
آخر شود روزی وصال اقبالت ار یاری کند
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.