بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۱۷۳: با زلفت از بوهمسری چون مشک تاتاری کند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
با زلفت از بوهمسری چون مشک تاتاری کند رخساره تاری زاین گنه در نافه اش تاری کند گفتی به چشم مست خودتا دل ز هشیاران برد چشم تونگذارد که کس یک لحظه هشیاری کند من پارسایم ای پسر شوم ترسا ز بس کز راست و ز چپ زلف تو بر دوش زناری کند در پیش چشمت کی کند قصاب قصابی دگر یا با وجود زلف تو عطار عطاری کند نشنیده ای کاندر جهان باشد مکافاتی مگر خویت چرا با ما چنین دایم دل آزاری کند در زیر بار غم دلم چون بختی مست آمده بختی چومست آیدکجا باک از گرانباری کند ز آن چهر شنگرفی بود اشکم به رخ شنگرف گون روزمرا نیلی صفت آن خط زنگاری کند دریا شود روی زمین طوفان نوح آید پدید ار چشم را رخصت دهم تا اشک را جاری کند افغان بلند اقبال چندازهجر داری روز و شب آخر شود روزی وصال اقبالت ار یاری کند بلند اقبال