ای ازلی ذات از عیوب مبرا
ای ز صفات تو هستی آمده پیدا
بهر ظهور کمال نور صفاتت
کرده کمال ظهور در همه اشیا
کی تو نهان بودهٔی زدیده که باشد
از در و دیوار جلوهٔ تو هویدا
جز تو که از چوب میوهها بنماید
جز تو که آرد ز خاک لاله حمرا
بر سر هر شاخ گل بطرف گلستان
مرغ نباشد مگر بذکر تو گویا
از تو عیان حسن و عشق هر دو که هستی
صانع زلف مسلسل و دل شیدا
از پی زینت فزائی چمن حسن
آوری از چشم مست نرگس شهلا
بار خدایا تویی که ذکر تو گویند
در همه دیر و حرم کنشت و کلیسا
در طرق اعتقاد سوی تو پویند
جمله یهود و مجوس و مسلم و ترسا
از تو بهر دل که نور معرفتی تافت
دم نتواند زدن دگر ز من و ما
وصف تو را نی همین صغیر نه در خور
مانده در این ره بجا چه پیر و چه برنا