شاه اورنگ نشین فکر جهانی دارد
و آن به ره خفتهٔ مسکین غم نانی دارد
درد تو از تو و درمان تو درتست بلی
نکته دریاب سخن ارزش جانی دارد
غم ز تاخیر اجابت چه خوری گاه دعا
تا شود بذر تو نان طول زمانی دارد
از نظر رفت و درام د به زبان ها عنقا
بی نشان هر که شد از نام نشانی دارد
همچو خورشید بود در بر دانا روشن
اینکه هر ذره ز توحید بیانی دارد
غیر سودای محبت که ندارد جز سود
هر چه سودا بجهان هست زیانی دارد
از دل مرد ز خود رسته طلب عشق خدای
زانکه هر لعل و گهر گنجی و کانی دارد
آن ادیب است که آداب بخلقام وزد
نی کسی کو بدهان چرب زبانی دارد
آنکه از شعر کند رخنه بناموس و شرف
خلق گویند عجب طبع روانی دارد
آن که اندر ره باطل فکند مردم را
بمکافات حق آیا چه گمانی دارد
روح باقیست صغیرا چه سعید و چه شقی
منتهی گاه اجل نقل مکانی دارد