تو مرغ گلشن قدسی نه در خور قفسی
قفسشکن که به گلزار قدس بازرسی
تو را که بر سر طوبی است آشیان آخر
در این چمن ز چه پابست مشت خاروخسی
اگر شه زمنی یا گدای گوشهنشین
دمی که مرگ درآید نگویدت چه کسی
ز پادشاه توانا به وقت لهو و لعب
نترسی و متزلزل ز ناتوان عسسی
رسید مرکب چوب و ز تازیانهٔ آز
تو روز و شب به تکاپو چو تندرو فرسی
صغیر در پی لذات دنیوی تا کی
همی دو دست به سر میزنی مگر مگسی