از آنکه گنج غمت جا گرفت در دل خاک
بعشق خاک همی دور میزند افلاک
چو دیدم ابروی محرابی تو دانستم
که چیست سر سجود فرشتگان بر خاک
مرا مران ز در خویش و هر چه خواهی کن
که جز ز درد جدائیت من ندارم باک
هزار مرتبه از عمر جاودان خوشتر
اگر تو تیغ کشی بر سرم بقصد هلاک
خوش است دل بحبیبی مرا و از بر تو
نمیبرم دل خود را که لاحبیب سواک
مگو صغیر چه دیدی ز تیغ ابرویم
ببین بر این دل مجروح و سینهٔ صدچاک