تا دل به مهر آن بت عیار بستهام
از هر دو کون دیده بیکبار بستهام
عشق بتی فتاده چنان در سرم که دست
از کیش خود کشیده و زنار بستهام
روزم سیاه و حال پریشان بود مدام
زاندم که دل به طرهٔ دلدار بستهام
از خاندان زاهد خود بین بریدهام
الفت به خانوادهٔ خمار بستهام
خارم و لیک آب بقا میخورم همی
تا خویش را به آن گل بیخار بستهام
ارزان جهان باهل جهان من از این سرا
عزم دیار کردهام و بار بستهام
هر کس صغیر دل بکسی بسته است و من
دل بر علی و عترت اطهار بستهام