به هر چه مینگرم حسن یار میبینم
تجلیات جمال نگار میبینم
گذشت آن که یکی را هزار میدیدم
کنون یکی نگرم گر هزار میبینم
خیال یار مرا تا که در کنار آمد
مراد هر دو جهان در کنار میبینم
از آندمم که خداوند چشم گل بین داد
صفای برگ گل از نوک خار میبینم
از آن زمان که دلم ترک روزگار گرفت
به کام دل همه ی روزگار می بینم
غبار میکده را چون بدیدگان نکشم
که نور دیدهٔ خود زین غبار میبینم
کسی که خلق جهانش نهفته میجویند
بجان دوست منش آشکار میبینم
صغیر این همه و صدهزار از این افزون
ز لطف حیدر دلدل سوار میبینم