یار عاشق کش ما دوش بصد عشوه و ناز
گفت با زمرهٔ عشاق که آرید نیاز
باری ای عاشق بیچاره مرو جز به نشیب
که بدامان وصالش نرسد دست فراز
عشق پروانه بنازم که بدلخواهی شمع
ترک جان کرده و از شوق بسوز است و گداز
صورت از دست بنه سیرت محمود بیار
تا شوی مقبل محمود حقیقی چو ایاز
کاهلی گر نخوری باده که بهر همه کس
پیر میخانه کریم است و در میکده باز
آن زمانی که رسد سر حقیقت بظهور
ای بس افسوس که بیهوده خورند اهل مجاز
رند باش و هنرام وز ز رندان قدیم
تا بری گوی هنر از فلک شعبده باز
ای صغیرا ز برت این رخت ریا بیرون کن
آستین تو بود کوته و دست تو دراز