جدا از طره اش حال دلم دانی چسان باشد
همان حال دل مرغی که دور از آشیان باشد
دورن دل از آنرخسار روشن گشت اینمعنی
که در هر ذرهٔی خورشید تابانی نهان باشد
کشید از مسجدم بیرون صنم نام صمدرویی
که طاق ابروی او قبلهٔ کروبیان باشد
برنک زرد من چون غنچه گل خندد و گوید
مرنج از منکه این خاصیت از آنزعفران باشد
شنیدی مرد در زیر زبان خود بود پنهان
کمال مرد را یعنی کلامش ترجمان باشد
جهان با خویش هم در صورت و معنی دو رنگام د
گلشن خار و سرورش غصه و سودش زیانباشد
تو پنداری بکام هیچکس گردون نمیگردد
که من یکتن ندیدم ز اختر خود کامرا نباشد
صغیر اندر میان خلق عالم هرچه میگردم
نمی بینم دلی کز بحر اندوه بر کران باشد