همره قافلهٔی روبرهی باید کرد
جای در میکده یا خانقهی باید کرد
کس بخود راه بسر منزل جانان نبرد
جان من پیروی خضر رهی باید کرد
به تزلزل نتوان عمر گرامی گذراند
دل خود ساکن آرامگهی باید کرد
غافل ای غافله سالار ز وامانده مباش
در پی غافله گه گه نگهی باید کرد
شکر آسودگی خاطر و سرشاری حال
پرسشی گاه ز حال تبهی باید کرد
صرف مالی که بجا نیست چراغیست بروز
روشن این شمع بشام سیهی باید کرد
خویش را مرده مپندار و پی سامان کوش
سر بتن داری و فکر کلهی باید کرد
نروند از در حق شاه و گدابی مقصود
رو بدرگاه چنین پادشهی باید کرد
حد ما نیست چو ترک گنه البته صغیر
طلب عفو پس از هر گنهی باید کرد