کس نیست تا نشان بمن از آن دهان دهد
آری ز هیچکس نتواند نشان دهد
این غم کجا برم که مرا جان بلب رسید
از حسرت لبی که بهر مرده جان دهد
قدش به جلوه شور قیامت بپا کند
چشمش خبر ز فتنهٔ آخر زمان دهد
نازم به اتحاد دو چشمش که غمزه را
گاه آن کمک باین و گهی این بآن دهد
عاشق نباشد آنکه چو بیند بلای عشق
بر یار خویش نسبت نامهربان دهد
با آنهمه سیاه دلی زلف کافرش
بر مرغ پر شکستهٔ دل آشیان دهد
جامم شکست شیخ و سلامت سرش ولی
گر سنگ سر شکاف مکافات امان دهد
غافل مشو صغیر که هر بنده در بلا
باید بقدر قوهٔ خود امتحان دهد