هر که با او آشنا شد خود ز خود بیگانه کرد
یافت هر کس گنج در خود خویشرا ویرانه کرد
جلوهٔ لیلای لیلی کرد مجنون اسیر
خلق پندارند حسن لیلیش دیوانه کرد
نازم آن کامل نظر ساقی که اندر بزم عام
هر کسی رامی به استعداد در پیمانه کرد
دلبر ما در بهای وصل خواهد نیستی
الله الله ما گدایان را نظر شاهانه کرد
ریخت از هر تار مویش صد هزاران دل بخاک
بهر آرایش چو زلف خم بخم را شانه کرد
سالها میخوارگان خوردند و میبد برقرار
باده نوشیام د و یکجا تهی خمخانه کرد
گر بقای وصل آنشمع امل خواهی صغیر
بایدت علم فنا تحصیل از پروانه کرد