هر که را بوئی از آن طرهٔ پرچین آمد
فارغ از مشک خطا و ختن و چین آمد
آب و رنگ رخ یار است که در باغ عیان
از گل و لاله و از سنبل و نسرین آمد
چکنم گر نشوم کافر عشقش که مرا
غمزه اش راهزن عقل و دل و دین آمد
باز آید دل از آن طرهٔ چون پر غراب
باز اگر صعوهٔی از چنگل شاهین آمد
تلخ باشد بنظر تیشه زدن بر سر لیک
آنچه بر کوهکن آمد همه شیرین آمد
خوش بود حالت آن عاشق دلخسته صغیر
که نگارش بدم مرگ به بالین آمد