مست ساقی ز سر آب عنب میگذرد
هر که شد محو مسبب ز سبب میگذرد
بر در پیر مغان چون گذری حرمت نه
چونکه جبریل در اینجا بادب میگذرد
چون کند جلوه حقیقت نبود جای مجاز
صبح روشن چو دمد ظلمت شب میگذرد
قفل گنجینه اسرار بود لب آری
سر شود فاش زمانی که ز لب میگذرد
ای که اندر در تعبی بار دل خویش مکن
رشگ آنکس که جهانش بطرب میگذرد
چه تفاوت به میان غم و شادی جهان
کاین دو روزت بطرب یا بتعب میگذرد
در طلب کوش صغیرا که نگردد ضایع
هر چه از عمر تو در راه طلب میگذرد