هر که بدید از تو این فراخته قامت
گفت که یاران قیام کرده قیامت
پیش تو سرو سهی ز پای درافتد
زانکه ندارد توان و تاب اقامت
جز روش عشق و کار باده پرستی
آخر هر کار حسرتست و ندامت
پا به سر جان نه و در آبره عشق
ورنه سر خویش گیر و راه سلامت
همچو دهانت ز حسرت لبت ای شوخ
هیچ ز من جز سخن نمانده علامت
هست ز چشم و لب تو آنچه بعالم
قصه ز سحر است و داستان ز کرامت
ختم به نام تو دلبری بود و هم
ختم به نام ولی عصرام امامت
آنکه بحق قائمست و عالم هستی
نیست مگر ظل آن فراخته قامت
بخت خدا داده چیست اینکه خدا کرد
خط غلامیش بر صغیر کرامت