زهی طغرای نام نامیت عنوان دیوانها
نیابد زیب بی نام همایون تو عنوانها
ز گلزارت گلی هر روز گردد زیب دامانی
که افشانند از آن گل دیده ها گلها بدامانها
ز یک نور است روشن هر طرف چاک گریبانی
وز آن چاک گریبان چاکها بین بر گریبانها
ندارد طاقت دیدار جانان چشم مهجوران
از آن شد چشمهای ما حجاب دیده ی جانها
ز درمان بی نیاز است آنکه آمد خسته ی عشقش
که بیماران او را دردهای اوست درمانها
شبستانهای قرب دوست را راهیست بس روشن
که شد نور رسالت شمع راه آن شبستانها
شه عرش آشیان یعنی محمد فخر انس و جان
که آمد بر درش روح الامین از خیل دربانها
مکن ز آلوده دامانی (سحاب) اندیشه تا داری
هم از فیض سحاب لطف ایشان چشم احسانها