فغان زاغ درین باغ با هزار یکی است
گلیش کاین دو یکی نیست از هزار یکی است
یکی است جور و جفا گر چه پیش غیر دو تاست
دو تاست عشق و هوس گرچه پیش تاریکی است
همان بود به دل عندلیب خار ملال
به باغ اگر همه گل صد هزار و خار یکی است
بقصد صید دلم هر کس افگند تیری
چه شد که این همه صیاد را شکار یکی است
ز لطف او نشود هر دل خراب آباد
چرا که شهر بسی هست و شهر یار یکی است
به اکتساب هنر کوش و ترک جهل (سحاب)
اگر چه هر دو بر اهل روزگار یکی است