غم عشق تو را دلهای ویران خانه بایستی
که آن گنج است و جای گنج در ویرانه بایستی
به آسانی نشاید زین دوره پی برد بر مقصد
ره دیگر میان کعبه و بتخانه بایستی
به دل دادند شوق و ناله این را سوختن آن را
که گل را عندلیب و شمع را پروانه بایستی
سر زلف دلاویز بتی زان دام دلها شد
که زنجیری به پای این دل دیوانه بایستی
به یاد افسانه ی مهر و وفا دارم بسی اما
تو را ای بی وفا گوشی بر این افسانه بایستی
به ترک باده پیمان بسته ام با زاهد و اکنون
برای امتحان من یکی پیمانه بایستی
نبایستی که زاهد پی برد نشئه صهبا
و گرنه در جهان هر مسجدی میخانه بایستی
(سحاب) از کوی او گیرم ز جور مدعی رفتم
از او یک لحظه بایستی صبوری یا نه بایستی