دل بود چو دور از در خویشم به جفا کرد
کز ضعف در آن کوی به جا ماند و به جا کرد
ز آن روی خطش را نبود آفتی از پی
کاین سبزه ی تر نشو و نما ز آب بقا کرد
از بهر تسلای دل غیر مرا کشت
مقصود وی و مطلب ما هر دو روا کرد
صد تیر پی کشتنم افگند ولی من
بسمل شدم از حسرت تیری که خطا کرد
جز اینکه خموشی بودم پیشه چه چاره
چون چاره ی جور تو نه نفرین نه دعا کرد
تنها نه همین درد (سحاب) از تو نشد به
آن درد کام است که لعل تو دوا کرد