یاری از یار من و چرخ ستمکار مخواه
یاری از چرخ اگر خواستی از یار مخواه
دل ز چشم تو اگر چشم عنایت دارد
گو پرستاری بیمار ز بیمار مخواه
زین طبیبان که توانند علاجی بکنند
چاره ی درد دل خویش به ناچار مخواه
هر که را زیب دکان جنس وفا و هنر است
به جوی گو برسان نرخ و خریدار مخواه
خواهی از سنگ جفایش اگر ایمن باشی
هرگز آسایش از آن سایه ی دیوار مخواه
یاری ای که رقیبش نباشد مطلب
در گلستان جهان یک گل بیخار مخواه
هر که در غمکده ی دهر گرفتار غمی است
گو بده جان چو (سحاب) از غم و غمخوار مخواه