سویش ره آمد شد هر بوالهوسی نیست
کو در دل و جز او بدلم راه کسی نیست
با ناله ی دل نیست ز واماندگیم باک
در گوش من اکنون که صدای جرسی نیست
گفتم که بر آرم نفسی با وی و اکنون
کز لطف به بالین من آمد نفسی نیست
گوشی به حدیث چو منی نیز توان داد
تا حرفی از آسایش کنج قفسی نیست
با آه من و اشک (سحاب) از چه ندانم
کوی تو همان پاک ز هر خار و خسی نیست