به غیر مرگ که دور از توام به آن محتاج
گر آن طبیب علاجم نمی کند چه علاج
به شهر حسن مه مصر بود چو رفت
نهاد بر سر آن شاه خوب رویان تاج
به بحر عشق تو دل چون سفینه ی و غمت
بر او چو باد مخالف ز هر طرف امواج
به غیر خسرو عشق بتان به ملک دلم
کسی نخواسته از کشور خراب خراج
(سحاب) ار شکند ساغر زجاجی دل
شود درست ولی هم ز فیض عام زجاج