دلم ز سینه برون رفت و جان بود تنها
چو بلبلی به قفس از هم آشیان تنها
به یاری تو کنونم کشد خوشا وقتی
که بود دشمن جان من آسمان تنها
اگر به کشتن خلق جهان چنان کوشی
همین تو جان جهان مانی و جهان تنها
صداقت دگرش هست جز دمیدن خط
گل مرا نبود موسم خزان تنها
زخاک کوی تو هم یافتم چو یافت (سحاب)
همین نیافت خضر عمر جاودان تنها