کی بود کی، رو بخاک آستان آرم تو را؟!
نقد دل، با تحفه ی جان ارمغان آرم تو را
قوت پروازم ای صیاد چون سوی تو نیست
آنقدر نالم، که سوی آشیان آرم تو را
چند غافل باشی از حال دلم؟ دل را کنون
از تو آرم در فغان، تا در فغان آرم تو را
گر نیارم گل ز باغ آوردت، ای مرغ قفس
چون روم آنجا، بیاد باغبان آرم تو را!
رخصت حرفی بده، ای بدگمان امشب؛ مگر
گویمت یک حرف و، بیرون از گمان آرم تو را
نالم اینک از تو، نالی چند از جانان دلا؟!
تو بجان آوردی او را، من بجان آرم تو را!!
رحمی امشب پاسبان را منع کن از تیغ من
تا چو آذر بنده یی بر آستان آرم تو را!!