گر روی تو بینم و بمیرم
سهل است، باین گنه مگیرم
جز نام تو نیست بر زبانم
جز یاد تو نیست در ضمیرم
من فاخته ام، تو سرو یعنی
تو آزادی و من اسیرم
افتم اگر از پیت عجب نیست
تو محتشمی و من فقیرم
گر بردارند سر بتیغم
گر بشکافند دل بتیرم
سر از قدم تو بر ندارم
دل از مهر تو بر نگیرم
هست از غمت ای جوان فراغت
از سرزنش جوان و پیرم
صبح عید است، یا ز جانان
آورده بشارتی بشیرم؟!
یا باد صبا ز خاک آن کوی
افشانده به پیرهن عبیرم؟!
گر در همه کار بیدلم، لیک
در دادن دل، بسی دلیرم
گر پند دهی بمنعم از عشق
آذر، بخلاف ناگزیرم!
کاین پند ز کس نمی پسندم
وین منع ز کس نمی پذیرم