بیچاره بلبلی، که نبیند رخ گلی
مسکین گلی، که نشنود آواز بلبلی
گستاخی رقیب، اثر التفات تست
بر خود زبان خلق ببند از تغافلی
ماهی و، چون لبت، نشکفته است غنچه یی؛
سروی و، چون خطت، ندمیده است سنبلی
غافل مشو، ز حال گدایان کوی عشق؛
تاهست از متاع خجالت تجملی
تا کار ما و سنگدل ما کجا رسد؟!
او را ترحمی نه و ما را تحملی!
یا رب چه گفت غیر، که از بهر کشتنم
خنجر بکف گرفته و داری تأملی؟!
ای گل شکفته باش، که چون آذر از غمت
در بوستان عشق، ننالیده بلبلی