ای که بخون من شدت، ساعد نازنین فرو
دست فشان، که ریزدت خونم از آستین فرو
برده لبت ز شهد و مل، تلخی کام جزو و کل:
تا ز تبسمت بگل میچکد انگبین فرو
شکر خط سیاه را، منع مکن نگاه را؛
تا نگرفته ماه را، هاله ی عنبرین فرو
هر که شبی بخوابگه، دید عیان رخت چو مه
گفت که: ماه چارده آمده بر زمین فرو!
ماه مرا، بطرف رو سر زده خط مشکبو؛
یا نه ز چین زلف او، ریخته مشک چین فرو؟!
چون گذرد باضطراب، از پی او بصد شتاب؛
افتم و گیرمش رکاب، آورمش زرین فرو
شب شده غیر هم برت، داده بدست ساغرت
روز ز شرم آذرت، خون چکد از جبین فرو