در آن ساعت که بگرد تو ای خود کام میگردم
دعا میگویم و، آماده دشنام میگردم!
کجا تاب شنیدن داری از قاصد پیامی را
که من از گفتنش بی صبر و بی آرام میگردم؟!
نمی آید اجل سوی من و، میگوید این: مسکین
ز درد هجر خواهد مرد و، من بدنام میگردم
ندارد احتیاج دام، صیادی که من دارم؛
من آن صیدم، که چون صیاد بینم، رام میگردم
بشوق گل پریدم ز آشیان، آذر ندانستم
که زود از بی پرو بالی، اسیر دام میگردم