کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ای که گفتی: ز در دوست درون نتوان رفت!
    شوق چون خضر ره ما شده چون نتوان رفت؟!
    عشق در کوی بتان، بسته طلسمی ز وفا؛
    که توان رفت درون، لیک برون نتوان رفت!
    ای که داری هوس روی بتان در هر گام
    بسکه افتاده سر و ریخته خون نتوان رفت!
    پیش ازین ما، ز مقیمان دیاری بودیم؛
    که ز ناسازی اغیار کنون نتوان رفت
    چشم لیلی نگهی، تا نزند راه کسی؛
    همچو مجنون به بیابان جنون نتوان یافت
    خاری ار نیست بدل، از پی گلرخساری
    کش بود سبزه ی خط غالیه گون نتوان رفت
    آذر این ره ره عشق است، اگرت خضری هست؛
    مرو این راه، که بی راه نمون نتوان رفت!

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha