مطرب امشب ناله سر کرده است، نایی میزند
در میان ناله حرف آشنایی میزند
خدمت دیرین من بین، ورنه در آغاز عشق
هر که را بینی دم از مهر و وفائی میزند
نو گرفتار است دل، از اضطراب او مرنج
صید در آغاز بستن، دست و پایی میزند!
بوالعجب آب و هوائی دارد این بستانسرا
بر سر یک شاخ هر مرغی نوایی میزند
حسرت زخم دگر از خنجرت دارد اگر
کشته ی تیغ تو حرف خونبهایی میزند
وادی گمگشتگان عشق را خضریم ما
هر که ره گم میکند، ما را صدائی میزند
باز امشب آن سگ کو همنشین آذر است
خسروی، لاف محبت با گدایی میزند