کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    دل مرد دستور از او گشت شاد
    برون آمد او، سر سوی ره نهاد
    چنان لشکری برد با خود گزین
    که خسته شد از نعل اسبان زمین
    برآمد به جای نشان با سپاه
    عنان را بپیچید و برتافت راه
    سپه را به کوه اندرون جای کرد
    یکی شمع بر نیزه بر پای کرد
    تو گفتی سهیل یمن سوی چین
    فرود آمد و کرد روشن زمین
    همه شب دل پیل دندان به جوش
    نهاده به جای نشان، چشم و گوش
    چو چشمش بدان روشنایی رسید
    ز شادی به دلْش آشنایی رسید
    پرستنده را گفت برخیز زود
    که آتش پدید آمد از تیره دود
    همی رفت خواهم سوی شاه چین
    به ما بد سگالد همه آتبین
    بنه برنهادند و در پیش کرد
    ز بیگانه، آهنگ زی خویش کرد
    حمایل یکی تیغ و نیزه به دست
    چو پیل دژم بر تگاور نشست
    برون رفت تیز از ره میمنه
    بماندند لختی ز رخت و بُنه

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha