کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    پراندیشه بود و همی سال چند
    بدان کز فریدونش آید گزند
    چو بگذشت بر وی بسی سالیان
    سپاهی نیامد از ایرانیان
    شد ایمن ز کار فریدون و رزم
    به بگماز و آرام پرداخت و بزم
    بزرگان که بودند از لشکرش
    ز هر جای گرد آمده بر درش
    بفرمود تا بازگشتند نیز
    درم داد و اسبان و هر گونه چیز
    خود و سرکشانش به گوی و شکار
    همی راند شادان چنان روزگار
    به نزد فریدون بسیار دان
    سواری فرستاد وی کاردان
    یکی نامه با پوزش و کهتری
    فرستاد بی جنگ و بی داوری
    فرستاده را گفت بر نیک و بد
    نهانی گر آگاه گردی سزد
    ببین تا چه سر دارد آن شاه زوش
    به در، مرد چند است پولادپوش
    بشد مرد چون باد و آمد چو دود
    بگفت آنچه پرسید و پاسخ شنود
    بدو گفت از امروز تا سالیان
    تو را از فریدون نیاید زیان
    ندارد سرِ کین و پرخاش و رزم
    نشسته ست با نامداران به بزم
    تو گویی که ماه است تاج از برش
    ستاده ست رویین به گرد اندرش
    ز بازار و لشکر بپرسیدم این
    فریدون ندارد سر رزم و کین
    دل کوش از این آگهی گشت شاد
    فرستاده را چیز بسیار داد
    بفرمود تا پس دبیران شاه
    به زندان بکشتندشان بیگناه
    از ایشان به شادی و خوردن نشست
    سر از گنج وز ایمنی گشته مست
    چنان گشت گردنکش و تیره خوی
    که جز خون و کشتن نکرد آرزوی
    همه بستدی هرچه بودیش رای
    زن و کودک خوب و هم بادپای
    بدان خوی وارون خود باز شد
    بدان کار و کردار خود باز شد
    نه بخشایش آورد بر کس نه مهر
    دگرگونه تر شد به آیین و چهر

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha