کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    وزآن پس بدو گفت قارن که شاه
    ببخشود و بگذشت از تو گناه
    نگر تا چه مایه نمودی گزند
    بجای نیاگان شاه بلند
    چو پاداش، آمرزش آمد پدید
    ز فرمان او سر نباید کشید
    از این پس چنین رو که فرمود شاه
    تو آسان بمانی و خشنود شاه
    چو بندی کمر پیش و فرمان کنی
    چنانچون بفرمایدت آن کنی
    تو را مایه ی شهریاری دهد
    سرافرازی و کامگاری دهد
    چو خشنود باشد ز تو شهریار
    کند پیش تو بندگی روزگار
    بدو گفت کوش: ای سرافراز مرد
    چو شاه همایون مرا زنده کرد
    نه من شیر سگ خوردم و گوشت گرگ
    که گردن بپیچم ز شاه بزرگ
    گر آن نیکویها ندانم نهان
    سزاوار کشتن منم در جهان
    وزآن پس به خوردن کشیدند دست
    شب و روز با رامش و می به دست
    سپهدار قارن در ایوان خویش
    سرایی سزاوار مهمان خویش
    بیاراست مانند باغ ارم
    همه راست کرد اندر او بیش و کم
    زنان شبستان او را همه
    بدو بازبخشید شاه رمه
    نگهداشت قارن همه کار او
    خور و خواب و پوشش سزاوار او
    بتان را ز پیشش بیاراستی
    بدو دادی او را که او خواستی
    بدان سان همی داشت او را بناز
    به بگماز و خوبان بربط نواز
    که یک روز ننشست بر دلش گرد
    نه بر رویش آمد دم باد سرد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha