کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    چو آمد به دشت اریله فرود
    سراپرده و خیمه زد پیش رود
    چنان یافت مغرب که هرگز نبود
    همه باغ و پالیز و کشت و درود
    درخت برومند و آب روان
    همه سبزه اندر خور خسروان
    همه مرغزارش پر از گوسفند
    همه جویبارش درخت بلند
    از آن شادمانی یکی بزم ساخت
    ز گردون همی تاج را برفراخت
    قراطوسیان را بدان بزم خواند
    سران سپه را به خوردن نشاند
    قراطوس غمخواره در بند بود
    به بند اندرون نیز خرسند بود
    زن و بچّه و خویش و پیوند او
    همه خوار و بیچاره در بند او
    چو سرمست شد خواست او را به پیش
    بدو گفت کای بدرگِ زشت کیش
    ز فرمان ما سر چرا تافتی
    چرا رزم را خیره پنداشتی
    قراطوس از آن هول و تندی و خشم
    نه پاسخش داد و نه بر کرد چشم
    برآورد می در سرِ کوش جوش
    بزد تیغ و انداختش سر ز دوش
    دل مردم بزم از آن زخم تیغ
    رمید و گرفتند راه گریغ
    همی هرکسی گفت از این دو سپاه
    که این دیو گم باد از تخت و گاه
    بدان روز کاو این سپه یافت و گنج
    که کشت آن سپاه دلاور برنج
    بدین سان نکشته است اسیر ایچ کس
    تو ای داور پاک، فریادرس
    ز کار قراطوس و کردر کوش
    همی هرکه بشنید از او رفت هوش
    پراگنده شد سهم او در جهان
    به نزد کهان و به نزد مهان
    وز آن جایگه لشکر اندر کشید
    همه باختر را سراسر بدید
    نبودی جز این خواسته بس بدی
    از او پوشش و بخش هرکس بدی
    چنان خوب و آباد بود آن زمین
    که گفتند هرگز نبود این چنین

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha