کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    وز ایران از آن سی هزاران سوار
    فزون کشته بودند هشده هزار
    فریدون از ایشان چو آگاه شد
    دژم گشت و شادیش کوتاه شد
    سپهدار را سرزنش کرد و گفت
    که همچون زنان در شبستان بخفت
    بر او لاجرم دشمنش یافت دست
    سپاه مرا بیشتر کشت و خست
    یکی گفت از آن بازمانده سپاه
    که شاها، نبوده ست او را گناه
    که این مایه مردم که باز آمدیم
    اگرچه به رنج دراز آمدیم
    ز فرّ تو و رنج نستوه بود
    که در پیش دشمن یکی کوه بود
    اگر کوشی را او نخستی به تیغ
    کس از ما بخستی به راه گریغ
    چو او خسته شد لشکرش گشت باز
    کسی از پی ما نیامد فراز
    سه باره فزون بود از ما سپاه
    نهان کرده در شهر یکچند گاه
    چو ایمن شدیم او شبیخون نمود
    کنون بودنی بود و گفتن چه سود

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha