کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    وز آن سوی دیهیم لشکر براند
    سپه را به دریا گذر بشاند
    به دریا بسی مردم انبوه شد
    همه رهگذرگاه چون کوه شد
    بهک شاه چون نامه بر خواند، گفت
    که با کوش و ضحاک غم باد جفت
    که دارد کنون ساز و چندین سپاه
    مرا نیز پیدا بود دستگاه
    فرستاد نزدیک او ده هزار
    به یاری سوار از درِ کارزار
    ببردند چیزی که بُد بردنی
    هم از خوردنی هم ز گستردنی
    برآمد بر این روزگاری دو ماه
    بهک را همی تنگ شد دستگاه
    نه گاوان بماندند و نه گوسفند
    بخوردند یکبارگی کشتمند
    به ماچین چنین تنگی آمد پدید
    که نه پیر دید و نه برنا شنید
    بدان سان به ویرانی آورد روی
    که گفتی نبود اندر او رنگ و بوی
    نبودش توانایی و دسترس
    فزون ز آن کجا داد، بس کرد بس
    خورش هم نیامد سپه را ز راه
    به درگاه دیهیم رفت آن سپاه
    که اکنون ز ماچین نیامد خورش
    بباشد سپه را کم از پرورش
    بگو تا چه چاره سگالیم و رنگ
    اگر کرد خواهی تو ایدر درنگ
    چنین گفت با لشکر آن جنگجوی
    که ما بازگشتن نداریم روی
    خورش هرچه یابید هر جا که هست
    به برداشتن مر شما راست دست
    چو بشنید لشکر چنین داستان
    به تاراج گشتند همداستان
    بهک را یکی چاره آمد به دست
    درِ چاره یزدان به کس در نبست

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha