مطلع نور تجلی آفتاب روی اوست
لیلة القدری که می گویند هست آن موی اوست
قاب قوسینی که در معراج دید آن شب رسول
گر به چشم دل ببینی هیئت ابروی اوست
عروة الوثقی که خواند عارفش حبل المتین
سوره واللیل زلفش و آیت گیسوی اوست
خلد و فردوس و نعیم و روضه دارالسلام
چون به معنی بنگری وصف بهشت کوی اوست
گنج مخفی را طلسم و اسم اعظم را کلید
طره عنبر، نسیم سنبل هندوی اوست
معجزات انبیا و سر علم من لدن
حرفی از دیوان سحر غمزه جادوی اوست
در حقیقت رو به سوی کعبه می دانی کراست؟
هر که را روی دل از دنیی و عقبی سوی اوست
آنچنانم غرقه در فکرش که در بحر محیط
نقش هر صورت که می بینم خیال روی اوست
(جانم از پابوس وصلش گرچه دور افتاده است
صید آن زلف پریشان است که همزانوی اوست)
کی شود حاصل وصال یار بی جور رقیب؟
تا گل صدبرگ باشد خار هم پهلوی اوست
ای نسیمی نحل اندر شأن آن لب کس ندید
کاین چنین پاکیزه شهد ناب در کندوی اوست