کیست که از ره کرم حاجت ما روا کند
واقف حال ما شود، چاره کار ما کند
آن که دو عالم از پی اش غرقه بحر حیرتند
جان به لب رسیده را با غمش آشنا کند
سر به وفا نهاده ام پیش سگان درگهش
می کشم این جفا به سر، عمرم اگر وفا کند
نیستم آن که چون قلم سرکشم از خطت دمی
بند ز بند من اگر تیغ اجل جدا کند
رهبر ما شود یقین خضر به آب زندگی
گر نظری به مردمی چشم تو سوی ما کند
گفتمش از ازل خدا مهر تو با گلم سرشت
گفت ندانی این قدر، هرچه کند خدا کند
در شب هجر چون برد خسته نسیمی ره به تو
شمع هدایتی مگر لطف تو رهنما کند