گمان مبر که به صد جور و صد دل آزاری
دل من از تو برنجد مگر به بیزاری
به هر جفا که بخواهی بجویی آزارم
که هست عادت معشوق، عاشق آزاری
بدان امید که واقف شوی ز ناله من
گذشت عمر عزیزم به ناله و زاری
نظر به زاری ما گر نمی کنی چه عجب؟
تو شاه حسنی و ما عاشقان بازاری
دل از رقیب تو رنجیده است، بازآید
گرش به رسم دل آزاریی تو باز آری
مرا تو جان عزیزی ببین عزیزی من
که می کشم ز عزیز خود این همه خواری
چه حاجت است که ریزی به غمزه خون دلم
چو ترک چشم تواش می کشد به بیماری
دلم ببردی و گفتی: دلت بدست آرم
چو برده ای دل من، کی دلم بدست آری
نسیمی از تو امید وفا نمی جوید
چگونه عمر کند با کسی وفاداری؟